زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من پريده
زرُخسارش نگو رحمت به شادي**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
مرتب چشم او دنبال چيزي ست**چه پررويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**زاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش ، سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او روم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
به شعر آورد شاعر حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده
|